خواجه عبدالله انصاري

ساخت وبلاگ
عبدالله مبارک (خواجه عبدالله انصاری) مدت پنجاه سال هر دو سال یکبار به مکه می رفت. سالی در تهیه و تجهیز سفر بود که به زنی برخورد کرد، آن زن مرغابی مردهای همراه داشت، بر سرجوئی رسید. اطراف را تفحص کرد و وقتی مطمئن شد کسی در تعقیب اور نیست با سرعت شروع به تمیزکردن مرغابی نمود. عبدالله به آرامی جلو رفت و سلام کرد و پرسید: ای خانم آیا شما مسلمانی؟ گفت: آری. گفت: آیا میدانی گوشت میته حرام است؟ گفت: آری، اما درگذر، سؤال برای تو سودی ندارد، عبدالله اصرار کرد، زن گفت: آیا تو مسلمانی؟ عبدالله گفت: بله، گفت: آیا میدانی میته در صورت اضطرار حلال است؟ عبدالله زن را قسم داد که ساز احوال را به من بازگویی، زن گفت: من از ساداتم، بچه های من چند روز است که بی غذا و گرسنه مانده اند. به حال اضطرار افتادهایم ومیته بر ما حلال شده است. عبدالله گوید با خود اندیشه نمودم که این موقعیت طلائی را نباید از دست داد. تمام پولهای سفر حج را باالتماس به پای آن بانوی سیده ریختم و خواهش کردم آنها را استفاده کند. در حالیکه زن صورتشی از شرم سرخ شده بود و سر به زیر انداخته بود به سرعت دور شدم و بخاطر اینکه از سؤال و جواب مردم در امان باشم و از من سؤال نکنند چرا حج نرفتی؟ در خانه نشستم تا حاجیان رفتند و برگشتند. برای دیدار دوستان سفر رفته به زیارت آنها رفتم. من آنها را تهنیت می گفتم و آنها متقابلاً به من تهنیت میگفتند و از منازلی که در مکه و مدینه با هم بودیم حکایت میکردند، من هم علت آن سخنان را نمیدانستم و نمی فهمیدم.

آن شب را در اندیشه تمام بخواب رفتم در خواب حضرت نبی اکرمصلى الله عليه وسلم رازیارت کردم حضرت فرمودند ای عبدالله به علت رسیدگی به یک نفر از فرزندان من، از خدا خواستم تا ملکی را به صورت تو خلق کند تا برای تو هر سال تا روز قیامت حج بگذارد. از این پس میخواهی دیگر به حج برو، می خواهی ترک کن.

+ نوشته شده در  شنبه دهم تیر ۱۳۹۶ساعت 22:59  توسط مسعود موفق  | 
بایزید بسطامی...
ما را در سایت بایزید بسطامی دنبال می کنید

برچسب : خواجه,عبدالله,انصاري, نویسنده : masoudmovaffagh بازدید : 104 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:23